۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

برائت از بسیجی

مسئله فقط حضور برای سرکوب نیست. مسئله فقط این نیست که آنجا باشی با باتوم و بیسیم، برای خفه کردن صدای آنهایی که جانشان به لبشان رسیده است از ظلم و بی عدالتی و دروغ. بلکه صرف بسیجی بودن، صرف عضویت در این ارگان سرکوب، دشمنی با ملت است.
مسئله این است. این روزها بسیار می شنویم کسانی از زبان بسیجی ها می گویند که این ما نیستیم که مردم را می زنیم. همه می دانند که این هم دروغی است همپایه بقیه حقه بازی هایی که در تمام ارکان رژیم جریان دارد. حداقل در جریان وقایع شنبه سیاه، همه شاهد بودیم که نقش بسیج در سرکوب مردم چقدر پررنگ است. از پیرمرد 60 ساله تا جوان 16 ساله شان را مسلح کردند و انداختند به جان ملت. چه فرق می کند که جوانان 16 ساله بسیجی که مسلح ایستاده اند دور میدان ونک، گلوله ای شلیک کنند یا نه. مسئله این است که آنها آنجا هستند. آنجا ایستاده اند با سلاحهایی که با پول این ملت خریداری شده، آماده برای اینکه سینه همین ملت را بدرند. آنها آنجا ایستاده اند تا سندی باشند بر قدرت رژیمی که بر خون هزاران شهید راه آزادی بنا شد تا روی سلفش را سفید کند. آنها آنجا هستند تا دلگرمی رهبر باشند تا با خیال راحت حکم قتل عام مردم را از تریبون نماز جمعه صادر کند.
درست است. واقعیت این است که وقتی رهبر برای مردم خط و نشان می کشد پشتش به همین آدمها گرم است. آنها دلگرمی رژیمند برای بسط سلطه و خفقان. حالا چه فرق می کند که توی بسیجی واقعا به ولایت فقیه ایمان داری یا نه. اسم تو آنجاست. تو آجری هستی از دیواری که زندان بزرگ ایران را می سازد. پس در شرایطی مثل امروز، که خون بیگناهان بین ما داوری می کند، تو دشمن منی. فرق نمی کند برادرم باشی یا پسرخاله ام یا همکلاسی ام. امروز تو زنجیری هستی که صورتم را کبود می کند، باتومی که سرم را می شکند و گلوله ای که سینه خواهرم را می درد. فرقی هم نمی کند که تو آن گلوله را شلیک کرده باشی یا نه. آن گلوله را "بسیج" شلیک می کند و آن باتوم را "بسیج" می زند، و "تو" آن بسیج هستی. تو، با آن کارت توی جیبت و آن چفیه دور گردنت.
واقعیت این است که بسیجیان را از مریخ نمی آورند. آنها همین آدمهایی هستند که دور و بر ما می چرخند. هر روز می بینیمشان و باشان در تماسیم و شاید سلامی و علیکی می کنیم باشان از سر رغبت یا اجبار. آنها همکلاسی و همکار و رفیقند. تا امروز جدایی شان را از خودمان زیاد جدی نمی گرفتیم چون سوای سرکوب اعتراضات دانشجویی، علنا به روی ما اسلحه نکشیده بودند. علنا شروع نکرده بودند به کشتن ما در خیابان. امروز اما، بین ما و آنها خون برادران و خواهرانمان حکم می کند. آنها ما را می کشند تا ولایت شیطانی شان جاودانه شود. آنها ما را می درند تا صاحبانشان همچنان باشند و تکه استخوان پاداش خودشان برقرار. واقعیت این است که آنها دارند ما را می کشند، و بدون هیچ هزینه ای. آنها ما را می کشند و هنوز دوست و پسرخاله و برادر و همکلاسی هستند. آنها هیچ هزینه ای نمی دهند و همین باعث می شود که به خوش خدمتی شان به رژیم مفتخر باشند. شاید امروز دیگر وقت آن رسیده باشد تا این خیانت به ملک و ملت را برای این "برادران" هزینه دار کنیم.
برائت و ابراز نفرت از بسیجی، کمترین کاری است که می شود در قبال خون ریخته شهدای راه آزادی انجام داد. بگذارید اینان در محلهای کار، در کلاسهای درس و حتی در خانواده، بیش از آنچه پیش از این بوده اند منزوی شوند. اگر مردم اینقدر شهامت پیدا کرده اند که سینه هاشان را سپر گلوله مزدوران رژیم کنند، بگذار ما هم آنقدر شهامت پیدا کنیم که از فردا جواب سلام همکار بسیجی مان را ندهیم. رابطه مان را با دوستمان که عضو بسیج است قطع کنیم و همینطور عضوی از فامیل که چوبی است برای کوبیده شدن به سر هموطنانمان. فرقی نمی کند که برادر باشد یا عمو. برادر برادرکش، دیگر برادر نیست. یادمان باشد که این کمترین کاری است که می توان در حق اینان کرد. اینانی که امروز دیگر حجت را با ما تمام کردند. اگر تا دیروز بهانه ای بود برای ماندن در بسیج، اعم از خدمت به مردم و سرکوب وابستگان به اجانب و فریب خوردگان و از این دست خزعبلات، امروز دیگر پرده میان ما و آنها برداشته شده است. بیایید با یک اخم کوچک، یک تغییر لحن و رفتار و یا قطع رابطه، نشانشان دهیم که چقدر در بین ما منفورند. چقدر ازشان متنفریم که عامل سلطه اند بر ما، و چقدر حقیرند در چشم ما وقتی به پای اربابانشان می افتند و زوزه می کشند. بگذاریم بفهمند این را از نگاه و رفتارمان. بیایید فریب نخوریم. آنها خودخواسته به نوکری رفته اند و خودخواسته چماق به دست گرفته اند. ما هم خودخواسته نفرتمان را نثارشان می کنیم. ما از آنها که دستشان به خون برادران و خواهران ما آلوده است برائت می جوییم تا روزی که عدالتی باشد و اینان، مجبور به پاسخگویی باشند.

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

همه پاره های یک بدنیم


تجمع اعتراض آمیز ایرانیان مقیم سیدنی در اعتراض به حرکت سرکوبگرانه رژیم جمهوری اسلامی - شنبه 20 جون


































۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

این جمعه که می آید بوی خون می دهد




همه اش از مصاحبه شبکه "ای بی سی" امریکا با آن مردک خبرنگارآمریکایی شروع شد که کتابی هم درباره ایران و حکومتش نوشته بود. تا آن موقع کارستان بچه ها تو خیابانهای ایران کورمان کرده بود. یادمان رفته بود که با چه نظامی طرفیم. تا آنجا که مردک گفت که رژیم ایران رژیمی شقی است که از هیچ کاری برای حفظ قدرت روگردان نیست. آنجا بود که خیلی چیزها یادم افتاد. یادم افتاد که آن حکومت و آن حکومتمردان آماده اند تا از کشته پشته بسازند و باکشان نباشد.
بعد همین امروز صبح بود که یکی از بچه های دنباله این متن را برایم فرستاد:
"سیستم سپاه در دفع ناآرامیهای داخل همیشه بعد از ناجا عمل میکنه...یعنی ضدشورش رو میفرستن تا مردم رو سرگرم کنه...خوب که کتک زدند و اگر دیدند مردم بی خیال نشدند گردانهای عاشورای بسیج وارد صحنه میشه که در پادگانی در ....آموزش می بینند.
اگر عاشورا نیز جواب نداد..در تهران لشکر 10 نسرومخصوص سید الشهدا که از تکاوران زبده تشکیل شده وارد صحنه خواهد شد..مثل 18 تیر...
وظیفه همه ما این است که بهانه به دست انان ندهیم...اگر خشونت و کوکتل مولوتف بازی در بیاریم راه برای سرکوب سنگین باز می شود...
لشکر 10 سید الشهدا هم اکنون در اماده باش کامل است و به محض دستور رهبری حکومت نظامی را برپا خواهد کرد.
البته در صورتی که نهضت را به انحراف بکشیم...نباید بهانه بدهیم..لشکر 10 اکثرا شستشوی مغزی شده و بی رحم هستند...و به تیربارها و تسلیحات سنگین مجهزند و اگر غفلت کنیم 24 ساعته سرکوب خواهیم شد.
پس هوشیاری لازم است."

اگر خودم هم ایران بودم و جلوی گلوله، شاید الان می نوشتم که باید فلان کرد و بهمان کرد. ولی نیستم و نمی توانم باشم. دلم از خبرها می لرزد و از آنچه رژیم می تواند به راحتی آب خوردن انجام دهد بی ذره ای تردید حتی. راستش را بگویم نمی خواهم توی دل کسی را خالی کنم اما از اینکه این جمعه خامنه ای می رود برای تماز جمعه دل نگرانم. نگران سگهایی هستم که هنوز قلاده شان باز نشده است. نگران جان بچه ها هستم. این جمعه بدجور می ترساندم.